تحليل تاريخي نهضت عاشوراي حسيني سخنراني منتشر نشده شهيد مظلوم آيتالله بهشتي
قسمت اول بسمالله الرحمن الرحيم قبل از شروع عرايضم نكتهاي را لازم ميدانم با برادران و خواهران عزيز مسلمان اينطور در ميان بگذارم. در قرآن كريم به مسلمانان چنين دستور داده شده كه وقتي قرآن خوانده ميشود به آن گوش دهيد و ساكت و آرام باشيد و به احترام قرآن از هر نوع گفتوگو خودداري كنيد. تصديق ميكنم كه اگر وقتي قرآن خوانده ميشود ما ميتوانستيم بفهميم، اين گوشدادن و سكوت، مطلوبتر وطبيعيتر بود ولي باز اين نكته را هم تصديق ميكنيم كه هرچند بسياري از آقايان و بانوان عربي ندانند و وقتي قرآن كريم خوانده ميشود به معناي آن نتوانند توجه كنند، ولي به احترام قرآن ميشود دقايقي ساكت نشست. بنابراين اميدوارم در هم? جلسات مذهبي ديگر كه خواهيم داشت، بهطور كلي در موقع تلاوت قرآن، همه ساكت و آرام باشيم. توجه به اين نكته مخصوصاً در مجالس ختم بيشتر ضرورت دارد، چون معمولاً در مجالس ختم نوار قرآن گذاشته ميشود يا قاري قرآن را با صداي بلند تلاوت ميكند. ممكن است تلاوت قرآن براي مدت نيم ساعت يا يك ساعت بهطور متناوب در برنام? مجالس ختم باشد و شايد كساني كه مينشينند حوصله نكنند براي مدت طولاني ساكت باشند. براي همين اولاً در مجالس ختم، تلاوت قرآن بهطور دائم نباشد و هر وقت خواستند قرآن خوانده شود اعلام كنند تا چند دقيقه با صداي بلند تلاوت شود، بعد نوار خاموش شود كه اگر آقايان يا خانمها، كه با هم در جلسهاي برخورد كردهاند، خواستند صحبتي كنند فرصتي باشد تا اين برنامه عمليتر شود. اتفاقاً يكي از خردههايي كه برادران سني ما به شيعه ميگيرند همين است. ميگويند شيعه آنچنان كه بايد و شايد احترام قرآن كريم را نگه نميدارد و من گمان ميكنم آنها بياحترامي ديگري از شيعه نسبت به قرآن نديده باشند. گمان ميكنم تنها تفاوتي كه ديدهاند همين است كه در مجالس ختم يا مجالس مذهبي وقتي قرآن خوانده ميشود مردم هم مشغول صحبت خودشان هستند. البته اين تذكر لازمي بود و خوشوقتم كه امشب فرصتي پيش آمد كه در يك جلس? عمومي اين مطلب لازم را با همه طرح كنم و درميان بگذارم و اميدوارم هميشه از اين به بعد كاملاً رعايت كنيم. امروز صبح دو اردوگاه مجهز و آمادهشده خود را براي يك پيكار آماده ميكنند. مجموع? نفرات مسلح يك اردوگاه هفتاد و دو يا كمي بيشتر است ولي از نظر رعايت نظامات جنگي با يك اردوي پانصد هزار نفري فرقي ندارد. در اين اردوگاه كوچك فرماندهي هست؛ فرماندهيهاي كوچكتر، پرچم، پرچمدار، تعيين خطمشي و نقشه جنگ، با رعايت همه سنتهاي جنگي آن موقع. يك اردوگاه بزرگ هم هست بين ده تا سي هزار نفر مسلح و مجهز. آنجا هم فرماندهي هست، تجهيزات و نظامات جنگي از هر جهت رعايت شده و حساب هم ظاهرا روشن است. براي اينكه يك عد? هفتاد نفري در مقابل يك عد? ده يا سي هزار نفري قرار گرفتهاند. معلوم است كه اينها كشته ميشوند و از بين ميروند، اما ميان اين دو اردوگاه از نظر جهات ديگر تفاوت از زمين تا آسمان است. در آن اردوگاه كوچك، فرمانده امام حسين است؛ فرزند بزرگوار عليبنابيطالب و فاطمه زهرا (س)، كسي كه نه فقط امروز، بلكه در همان دوره در مناطقي كه با خاندان پيغمبر و تعاليم وي آشنايي نزديك داشتند بهعنوان عاليترين نمون? فضيلت و كمال شناخته ميشد. فريبخوردگان تبليغات بيست سال? معاويه به علي(ع)، امام حسين و خاندان رسول اكرم ناسزا ميگفتند. خيال نكنيد كه اينها وقتي به علي ناسزا ميگفتند با او خصومت شخصي داشتند. نخير! معاويه با تمام قوا در سرتاسر منطق? نفوذش، بهخصوص شام كه شايد بيش از سي و پنج سال منطقه فرمانروايي و نفوذ او بود، چنين در گوش مردم فرو كرده بود كه علي نماز نميخواند! نويسند? كتاب صفين ميگويد: در جنگ صفين چند تن از قراء و دانشمندان زبده در سپاه علي(ع) در يك جناح جنگ ميكردند. يك جوان شامي جلو آمد كه با آنها جنگ كند. شروع كرد به دشنامدادن به آنها و امام و پيشوايشان. يكي از اين قاريان دانشمند و پرهيزكار، كه عد? آنها در سپاه علي خيلي بود، به آن جوان گفت: آخر جوان حرفت را بفهم، بفهمداري به كي دشنام ميدهي! آخر فكر نميكني اين حرفي كه از دهانت درميآيد در روز رستاخيز حساب و كتاب دارد؟ اگر روز قيامت و محاسب? الهي به تو گفتند روي چه حسابي به شخصيت برجست? اسلامي چون علي دشنام ميدهي آنوقت چه جواب ميدهي؟ جوان گفت عجب! من آنچه ميدانم اين است كه آمده ام به جنگ كساني كه نه امامشان نماز ميخواند و نه خودشان. من اين طور فهميدم و آمدم به جنگ. در منطقههاي ديگر اسلامي سيدالشهدا حسينبنعلي عاليترين نمون? كمال و فضيلت بود. فرماند? اين سپاه كوچك حسينبنعلي است. فرمانده آن سپاه كيست؟ فرماندهي عالي آن سپاه، يعني آن كسي كه فرمان اول را صادر كرده، يزيد بن معاويه است؛ جواني است كه در شرح زندگي او صفحات سياه خيلي زياد است. من دو مورد را نقل ميكنم: در زمان پدرش، معاويه او را با عد? زيادي از مسلمانها به جنگ در سرزمين روم شرقي فرستاده بود؛ يعني درسرحدات محل حكومت معاويه؛ شام و سوريه و تركيه و لبنان و فلسطين و اردن و قسمتهاي كنوني كه آن موقع همه با عنوان شام خوانده ميشد. يزيد با عد? زيادي از سپاه مسلمانها در يك مرز حساس اتراق كرده و بايد آماده باشد كه هر وقت دشمن حمله كرد، كاري كند اينها بجنگند و دفاع كنند يا احياناً حمله كنند. محل اقامت يزيد در يك ده بسيار باصفا در كنار يك دير است. سپاهيان هم در مناطق مختلف بيابان پراكندهاند. يزيد در چنين موقعي سرگرمياش مشروبخواري، ساز و آواز، مجالس لهوولعب و يك معشوقه به نام امكلثوم است. سرگرمي اين فرمانده اين است! در همين موقع بيماري آبله و حصبه در ميان سپاه و لشگري كه تحت فرماندهي يزيد است پيدا شد. سپاهيان اسلام مثل برگ خزان روي زمين ميريختند و ميمردند. آمدند به يزيد گفتند آقا سپاهيان و لشگريان تحت فرماندهي تو دارند روزي صد تا دويست نفر ميميرند. يزيد طبع شعري داشت و خيلي خوب شعر ميگفت. اشعاري گفت در پاسخ به آنها كه خلاص? آن اين است كه به من چه كه سپاهيان اسلام ميميرند؟! خوب بميرند، من كه زندگيام بهراه است. فعلاً منم و امكلثوم و شراب كهنه و مجلس عيشونوش؛ سربازها بميرند، به درك! فكر نكنيد كه اينها را مورخين شيعه در زندگي يزيد نوشتهاند. اينهايي كه عرض ميكنم عموماً از مآخذ برادران سني است. معاويه در سال 60 مرد و در سال 62 يزيد فرماندار حجاز وليد بن عقبه را عوض كرد. حالا چطور عوض كرد، اين هم داستاني دارد. به جاي او جواني به نام عثمان بن محمد بن ابوسفيان پسر عمويش را فرمانرواي حجاز كرد. عثمان پسر عموي يزيد جواني بود خام و بيتجربه و به محض اينكه در مدينه فرماندار حجاز شد، عدهاي از افراد سرشناس و برجست? مدينه را فرستاد به شام كه خليف? مسلمين يزيد را ملاقات كنند. در ميان افرادي كه رفتند، چند نفر سرشناس ممتازي كه خيلي مورد توجه مردم بودند وجود داشتند. از جمله در درج? اول عبدالله ابن حنظله كه بهعنوان غسيل الملائكه و جزو ستارگان درخشان صدر اسلام و جنگهاي مسلمين در زمان پيغمبر اكرم و شهداي بزرگ تاريخ اسلام بود. عبدالله مردي بود بسيار معروف، خوشنام، سرشناس و مورد اعتماد همه. اينها آمدند به دمشق. يزيد وقتي شنيد كه اينها از مدينه آمدند و بزرگان مدينه هستند تشريفاتي براي آنها قائل شد و خيلي به آنها و عبدالله احترام گذاشت. نقل ميكنند صد هزار درهم صله و جايزه داد و بعد از مدتي كه آنها ماندند با سلام و صلوات و تشريفات برگرداند. اين هيأت نمايندگي، وقتي به مدينه برگشتند، دربار? يزيد چه قضاوت كردند و چه گزارشي از مسافرت خود براي اطلاع عموم رساندند؟ ابن اثير در كامل مينويسد وقتي اينها برگشتند با اين جملههاي كوتاه يزيد را معرفي كردند: قبلنا من عند رجل ليس لهالدين يشربالخمر و يضرب بالتنابير و يفضف عنده الاعصيان و يلعب بالكلاب و يثمر عنده البراب و لهم الطوف. ما از پيش مردي ميآييم كه دين ندارد شراب مينوشد. كار او اين است كه ساز بنوازد و جوانان خوش آواز پيش او بخوانند. سرگرمي او سگبازي است و همنشينها و همصحبتهاي او دزدان و راهزنهاي سرشناش هستند. اين است مشخصات مردي كه ما رفتيم او را ببينيم و برگرديم. از اين سطرها و صفحههاي تاريك در تاريخ زندگي اين آقا پسر تا بخواهيد فراوان است. اين دو را براي نمونه نقل كردم. فرماندهي عالي، كسي كه فرمان اول جنگ از او صادر شده است، چنين شخصيتي است. فرماند? عالي اين طرف، امام حسين، كسي است كه سر تا پاي او را ايمان به خدا فرا گرفته. كسي است كه ظاهر و باطن زندگي او يكي است. كسي است كه موفقيت را براي خودش قطعي ميداند، چه كشته شود و چه فرمانرواي سرتاسر سرزمين اسلام گردد. هر كس در راه به امام حسين رسيد گفت آقا اين كوفيها قابل اعتماد نيستند، خواهش ميكنيم برگرديد. از موقعي كه امام از مدينه ميخواست حركت بكند و بعد از مكه، ناصحان دلسوز دائماً اين نغمه را در گوش امام حسين ميخواندند: آقا اين مردم كوفه قابلاعتماد نيستند. خواهش ميكنيم شما به دعوت اينها ترتيب اثر ندهيد! همينطور وقتي در راه خبر كشتهشدن مسلم و عبدالله بن يقطر و بعد قيس بن مصحر زيداوي نماينده خاص و پيك مخصوص امام حسين به كوفه رسيد، هر كه وسط راه به امام حسين برخورد ميكرد ميگفت آقا برگرد، به كجا ميرويد؟ در آن لحظات آخر كه ديگر اين توصيهها خيلي زياد شده بود امام حسين فرمود من ميروم -اين را از آن اول ميفرمود- اما اينجا ديگر خيلي روباز فرمود: من ميروم و ميدانم كشته ميشوم ولي بايد بروم، براي اينكه از جدم پيغمبر شنيده ام يا برايم روايت شده كه هر كس فرمانرواي ستمگري را ببيند كه حلال خدا را حرام ميشمارد و حرام خدا را حلال ميشمرد و قوانين خدا را زير پا ميگذارد و به حقوق مردم تجاوز ميكند، در برابر او با زبان يا با عمل بهپا نخيزد و قيام نكند، در پيش خدا حجت و آبرو ندارد. حالا ديگر به من چه ميگوييد؟ باز هم ميگوييد برگرد؟ اين آخرين پاسخ قاطع دندانشكن امام حسين بود به پيشنهادهاي برگشتن. امام حسين در راهي كه انتخاب كرده قاطع و مصمم و روشن بود. نقش? كار امام حسين اين بود: من ميروم تا نزديكترين نقطه به كوفه يا تا خود كوفه. از دو حال خارج نيست؛ يا مردم كوفه با رسيدن من هوشيار ميشوند و واقعاً من ميتوانم اين قيام را در زمان خودم به ثمر برسانم و مجراي حكومت اسلامي را عوض كنم و شيو? فرمانروايي بر ملت مسلمان را همان شيو? جدم و پدرم قرار دهم يا خودم و هم? همراهانم كشته ميشويم. موفقيت قطعي است اما يزيد هر آن متزلزل است. وقتي كه بازماندگان و خاندان حسينبنعلي را به شام بردند سر مقدس اباعبدالله را آوردند پيش يزيد گذاشتند. اهل بيت اباعبدالله، زينب كبري(س)، خواهرانش، بستگانش و حضرت سجاد عليبنحسين را با آن وضع بسيار ناروا به مقر فرمانروايي يزيد وارد كردند. يزيد در حضور عموم گفت خدا لعنت كند ابن زياد را كه مرا رسوا كرد! من هرگز به اين كار راضي نبودم. اگر من خبر داشتم، اگر من بودم، حتماً به هر ترتيبي بود طوري عمل ميكردم كه حسينبنعلي كشته نشود! اين مرد متزلزل است چون هدف او حفظ سيادت و آقايياش است و هر آن اين سيادت در معرض خطر است. خودش ميفهمد كشتهشدن حسينبنعلي به آن وضع براي او خطرهايي خواهد داشت؛ ناراحت است. نكت? جالب اينجاست كه يزيد اينطور به ابنزياد فحش ميدهد! دو سال بعد در مدينه انقلابي رخ داد. سركرد? اين انقلاب همان عبداللهبنغسيل الملائكه است كه گفتم پيش يزيد رفت و برگشت. محرك اول انقلاب اوست؛ بهعنوان انتقام از يزيدي كه خون حسينبنعلي، بهترين مسلمان زمان خود را ريخته است. نخستين انقلاب بزرگ اساسي، كه عليه يزيد در زمان خود او بهعنوان عكسالعمل حادثه عاشورا رخ داد، انقلاب مدينه بود. يزيد به دو سه نفر گفت برويد انقلاب مدينه را آرام كنيد و دستور داد كه با يك سپاه مجهز اول به آنها اعلام كنيد كه دست از انقلاب بردارند. اگر شنيدند كه هيچ؛ اگر نشنيدند، سه روز به آنها مهلت دهيد. بعد از سه روز، مدينه را بگيريد و از سران انقلاب، هر كس هست، بكشيد و در آنجا سه روز آزادي براي سربازان اعلام كنيد تا هر كس هر چه دلش ميخواهد بكند. خون و ناموس و جان و مال همه مباح و بعد از سه روز دست بكشند. به دو سه نفر پيشنهاد كرد كه نپذيرفتند و هركس عذري آورد. گفت خوب است اين مأموريت را به ابنزياد بدهم كه يك بار ديگر در كربلا براي من آن كار را انجام داد. ابن اثير نقل ميكند كه وقتي پيام يزيد به عبيداللهبنزياد در كوفه رسيد، كه به مدينه برود و قائل? عبدالله زبير را در مكه خاتمه بدهد، گفت من براي اين فاسق تبهكار دست خودم را به دو كار زشت نميآلايم، همان يكي كه كردم بس! ببينيد تزلزل در هدف و روي? اين طرف تا كجاست. در زمان حكومت يزيد كه هنوز عبيداللهبنزياد از جانب او فرمانرواي تقرئياً نيمي از كشور پهناور اسلامي است ميگويد من به خاطر اين فاسق تبهكار خودم را بيش از اين آلوده نميكنم. يزيد آنجا به اين فحش ميدهد؛ اين اينجا به او فحش ميدهد! چرا؟ چون هدف مشخص و اصيلي در كار نيست. اين مشخصات دو فرماندهي بزرگ، بياييم سراغ فرماندهيهاي كوچك. عبيدالله كه يك نمونهاش بود. نمون? ديگر عمربن سعد است كه فرماند? سپاه كربلاست. او قبلاً از جانب عبيدالله فرماني دريافت كرده كه با چهار هزار سرباز مسلح براي فرونشاندن يك غائله در سرزمين ري، نزديكي تهران كنوني، حركت كند. عمر سربازهايش را انتخاب كرده و بيرون كوفه اردوگاهي زده و آماد? حركت است. رسم آن موقع اين بود كه وقتي يك امير يا فرمانده مأمويت پيدا ميكرد به سمتي برود، قبلاً چادرش را بيرون شهر ميزدند تا سربازهايي را كه او انتخاب ميكند مجهز و آماده شوند و در آن اطراف چادر بزنند. ناگهان دستور مجددي از جانب عبيدالله به عمربنسعد رسيد كه فعلاً بهطور موقت از اين مأموريت خودداري كنيد چون قبل از انجام آن، كار لازمتري هست. بايد به كربلا بروي و غائل? حسينبنعلي را خاتمه دهي. عمر خيلي ناراحت شد و ته دلش اصلاً نميخواست با حسينبنعلي روبهرو شود. به عبيدالله نوشت كه من از اين مأموريت عذر ميخواهم، اجازه بدهيد من سراغ مأموريت خودم بروم. عبيدالله سرسخت و لجوج به او پاسخ داد كه نخير! شما اگر ميخواهيد برويد. اگر حاضر نيستيد به كربلا برويد، آن فرمان را هم براي ما پس بفرستيد. عمر مردد بود چه كند. فرمانروايي ري را بگيرد، ولو بعد از غائل? كربلا، يا اينكه از اين فرمانداري صرفنظر كند و به جنگ حسين نرود. حلكردن اين دو برايش خيلي مشكل بود. فرصتي خواست و شروع كرد به فكركردن در درون خود. بالاخره نتوانست از فرمانروايي و منصب فرمانداري ري صرفنظر كند. نوشت: بسيار خوب، من خودم خواهم آمد. آمد به كربلا ولي اين تزلزل تا آخرين لحظات جنگ با اباعبدالله در عمربنسعد وجود داشت. فرماند? اين طرف حسينبنعلي و فرماندههاي كوچكتر مثل حبيببنمظاهر، مسلمبنعوسجه وديگران همه دل و دست و چشم و زبانشان يكجور كار ميكند. همه به سمت يك هدف، ذرهاي تزلزل ندارند. با اينكه مرگ، گرفتاري و اسارت زن و بچه را در مقابل چشم خودشان ميبينند، با دلي بانشاط و ارادهاي آهنين و نيرومند به هدف ايمان دارند. اما عمربنسعد با آن سپاه ده يا سي هزار نفري تزلزل داشت و تا آن لحظ? آخر هم ناراحت بود. حالا چه شد؟ عمربنسعد نتوانست به جنگ ري برود و به اين مقام هم نرسيد. در سال 66 يعني 5 سال پس از واقع? عاشورا هم بهدست عمال مختاربنابيعبيد? ثقفي در كوفه به انتقام واقع? كربلا كشته شد. برگرفته از: http://www.jomhourieslami.com/1393/13930807/13930807_12_jomhori_islami_aqidati_0003.htm