تربیت فردی (مثبت و منفی)
تربیت فردی (مثبت و منفی)
یک نکته در باب تربیت این است که تربیت، منظم: کردن حرکات و افعال و اعمال است. این تنظیم به دو نحو ممکن است صورت بگیرد1: یکی به این صورت که انسان یک اجبار خارجی برای خودش درست کند که مانع کجروی و انحراف بشود. مثل اینکه مثلا برای اینکه سر جای خودش بنشیند پاهای خود را در زنجیر بکند و یا به قول باباطاهر برای اینکه دل هر آنچه دیده میبیند یاد نکند خنجری بسازد نیشش ز فولاد و به دیده بزند تا دل آزاد گردد2، یا آنکه بعضی از قدما بودهاند که برای اینکه سخن زیاد و لغو نگویند دهان خود را پر سنگ میکردهاند3، و یا آنکه میگویند یکی از دانشمندان فرنگی برای آنکه از خانه خارج نشود و به کار خود در خانه ادامه دهد نصف صورت خود را میتراشید و نصف دیگر را میگذاشت که نتواند با کسی روبرو شود، و یا آنکه مثل بعضی از زهاد و عباد برای اینکه در گناه واقع نشوند از محیط گناه خارج شوند، که سعدی میگوید:
بدیدم عبادی در کوهساری
قناعت کرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیابی؟
که باری بند از دل بر گشایی
بگفت آنجا پریرویان نغزند
چو گل بسیار شد پیلان بلغزند
راه دیگر اینکه در انسان قلب ثابت و ایمان محکم و اراده قوی پیدا شود که به دنبال چشم و گوش و خیال خود نرود. یک روش محکم و اصول مستحکمی در زندگی داشته باشد. معنای اخلاق و تربیت هم همین است که انسان اصول و مبانیای محکم داشته باشد، یثبتالله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیوه الدنیا و فی الاخره...4
شک نیست که راه اول غلط است، آن راه تربیت نیست، شرارت نفس باقی است، کمالی برای نفس پیدا نشده. انسان دزدی نکند به خاطر اینکه در زندان است، برایش کمال نیست. عینا مثل بدن انسان؛ یک بدن سالم است از راه اینکه موجبی برای بیماری و انحراف وجود ندارد، ولی اگر کوچکترین موجبی پیدا شود بدن مقاومت خود را از دست میدهد زیرا ضعیف است، با مختصر سرماخوردگی چهل درجه تب میکند، باید همیشه از سرما و گرما و غذاهای سنگین پرهیز کند، همیشه در حال پرهیز باشد5. ولی یکی هست که قوی است و مصونیت دارد، در محیطهای میکروبخیز میرود و سالم درمیآید برای اینکه مقاومت طبی دارد. مقاومت اخلاقی نظیر مقاومت طبی است. ان تقویالله حمت اولیاءالله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته...6 یا: الا فصونوها و تصونوا بها7. این بسیار تعبیر خوبی است، میگوید: هم او را نگه دارید و هم به وسیله او خود را حفظ کنید.
در عین حال نباید خیال این موضوع سبب غرور و تجری بشود و به خیال مقاومت طبی یا اخلاقی، انسان خودش را در معرض مخاطرات طبی یا اخلاقی قرار دهد. انسان باید تا حد امکان از محیط فاسد طبی یا اخلاقی دوری اختیار کند ولی در درجه اول باید قوه مقاومت را در خودش افزایش دهد. خیلی فرق است بین عابدی که در کوهساری از دنیا به غاری قناعت کرده و بین یوسف صدیق که در اندرون خاندان سلطنتی مصر قرار میگیرد و مورد علاقه بانوی زیبای حرم قرار میگیرد و نمیگذارد دامنش آلوده شود، همچنین است حکایت معروف ابن سیرین که شاگرد بزاز بود8. فایده و فلسفه برخی از عبادات که به طور منظم تشریع شده مثل نماز و روزه، ایجاد نیرو و قوه مقاومت اخلاقی در روح است. به هر حال مثل معروف است که خانهنشینی بیبی از بیچادری است، خانهنشینی از بیچادری فایده ندارد، و یا آنکه مولوی میگوید:
نفست اژدرهاست او کی مرده است
از غم بیآلتی افسرده است9
این شعر را در ضمن داستان معرفی که در مثنوی هست نقل میکند10. تربیت مثبت باید براساس «شیطانی آمن بیدی (یا) اسلم بیدی»11 باشد که به رسول اکرم(ص) منسوب است. در قرآن مجید هم این طور آمده: قد افلح من زکیها. و قد خاب من دسیها12. اساس تربیت باید بر تطهیر و تزکیه نفس باشد، باید ریشههای گناه از زمین نفس بیرون کشیده شود. باید انسان صاحب عزم قوی باشد، فاصبر کما صبر اولواالعزم من الرسل13.
داستان ثعلبه بن میمون در ذیل آیه کریمه «و منهم من عاهدالله لئن آتینا من فضله لنصدقن و لنکونن من الصالحین»14 موضوع «نفست اژدرهاست او کی مرده است» را مجسم میسازد.
حدیث معروف «شیطانی آمن یا اسلم بیدی» سلامت روح را از جنبه مثبت بیان میکند؛ یعنی دیگر شیطانی و وسواس خناسی در او وجود ندارد نه اینکه وجود دارد ولی از غم بیآلتی افسرده است. داستان عبدالملک مروان که «حمامه 15 مسجد» لقب یافته بود و در آن زمان مانع آن مردی شد که عازم بود همراه مسلم بن عقبه برود به جنگ عبدالله بن زبیر و بعد که ابلاغ خلافت به نامش شد خطاب به قرآن کرده و گفت: «هذا فراق بینی وبینک»16 و کعبه را هم به سر عبدالله زبیر خراب کرد، داستان «نفست اژدرهاست او کی مرده است» را مجسم میسازد.
اساس تربیت توجه به این نکته است: دواوک فیک وداوک منک17، انالله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم18، قالو طائرکم معکم19، و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه20.
*
سعدی در حکایت اول باب هفتم گلستان راجع به اصل قابلیت برای تربیت میگوید:
چون بود اصل گوهری قابل
تربیت را در او اثر باشد
هیچ صیقل نکو نداند کرد
آهنی را که بدگهر باشد
سگ به دریای هفتگانه مشوی
که چوتر شد پلیدتر باشد
خر عیسی گرش به مکه برند
چون بیاید هنوز خر باشد
سعدی در باب «تربیت» گلستان حکایت دوم، راجع به اهمیت تربیت در کودک میگوید:
هر که در خردیش ادب نکنند
در بزرگی فلاح از او برخاست
چوبتر را چنان که خواهی پیچ
نشود خشک جز به آتش راست
این تشبیه سعدی نظیر تشبیهی است که فلاسفه جدید کرده و انسان را در ابتدا به ماده شلی تشبیه کردهاند.
*
تربیت اجتماعی(مثبت و منفی)
همان طوری که از جنبه فردی، تربیت یا منفی است و یا مثبت، از جنبه اجتماعی نیز ممکن است مثبت باشد و یا منفی؛ یعنی یک وقت در سخن و یا در عمل فقط به جنبه انتقاد و ملامت و عیبجویی میپردازیم و یک وقت هست که در سخن راههای صحیح عملی پیشنهاد میکنیم و یا آنکه موضوعاتی برای سرگرمی واصلاح ایجاد میکنیم و به مثل معروف، اول چاه میکنیم بعد مناره میدزدیم. همان طوری که امروز اصطلاح کردهاند ناسیونالیسم مثبت و منفی، دینداری نیز مثبت و منفی دارد، تربیت واصلاح هم مثبت و منفی دارد.
*
مولوی در تاثیر معاشرت در افراد وتاثیر تربیت در حیوانات میگوید:
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان صلاح و کینهها
بلکه خود از آدمی در گاو و خر
میرود دانایی و علم و هنر
اسب سکسک میشود رهوار و رام
خرس بازی میکند بز هم سلام
رفت در سگ ز آدمی حرص و هوس
یا شبان شد یا شکاری یا حرس21
ایضا مولوی:
همنشین اهل معنا باش22 تا
هم عطا یابی و هم باشی فتی
یک زمانی صحبتی با اولیا
بهتر از صد ساله طاعت بیریا
گر تو سنگ خاره و مرمر بوی
چون به صاحبدل رسی گوهر شوی
مهر پاکان در میان جان نشان
دل مده الا به مهر دل خوشان
کوی نومیدی مرو امیدهاست
سوی تاریکی مرو خورشیدهاست
دل تو را در کوی اهل دل کشد
تن تو را در حبس آب و گل کشد
هین غذای دل طلب از همدلی
رو بجو اقبال را از مقبلی
دست زن در ذیل صاحب دولتی
تا زافضالش بیابی رفعتی
صحبت صالح تو را صالح کند
صحبت طالح تو را طالح کند23
*
اخلاق وتربیت؛ قوت یا ضعف
به طور کلی ما دو نحو اخلاق و دو نحو تربیت داریم: یک نوع اخلاق واصولی است که قوت است و یک نوع اصول و مبادی اخلاقی است که ضعف است. مثلا ما در مفاهیم اخلاقی اسلامی زهد داریم، تقوا داریم، توکل داریم، قناعت داریم، رضا وتسلیم داریم، صبر داریم، شجاعت داریم، حلم داریم، عفو داریم؛ همه اینها دو معنا و یا دو شکل دارد، به یک شکل و به یک معنا قوت است و به یک معنا و شکل دیگر ضعف است. مثلا ما دو نحو زهد24 و تقوا داریم: یکی آنکه ضعف است که انسان خود را از موجبات فتنه دور نگه دارد، خنجری که نیشش ز فولاد باشد بر دل بزند که دل آزاد باشد، و یک نوع زهدی است که قوت است که علی(ع) فرمود:
الزهد کله بین کلمتین منالقرآن: لکیلا تاسوا علی ما فاتکم ولاتفرحوا بما آتیکم25.
یعنی شخصیت روحی قوی که تحت تاثیر جریانهای موافق و مخالف تغییر فکر وروحیه وعمل ندهد، یک اصول و پرنسیب وصراط مستقیم معین داشته باشد، صراط مستقیم در فکر و در اخلاق و در عمل و احساسات و همه چیز.
در خطبه 189 نهج البلاغه تقوا به معنای قوت معرفی شده، از آن جمله میفرماید: «الا قصونوها و تصونوا بها» و نظیر این تعبیرات که تقوا را به معنای سلاح و قوه دفاع ذکر میکند.
*
تربیت کودک
امروز یکی از مسائل مهم علمی و عملی، تربیت کودک است که معلوم شده فنی است بسیار دقیق؛ هم اطلاعات علمی و تجربی میخواهد و هم مهارت عملی و استعداد به کار بردن یعنی صبر و حوصله و سعه صدر و درک قوی. از همین جا معلوم میشود که وظیفه مادری و وظیفه معلمی چقدر دشوار است و این دو وظیفه در میان ما هنوز به اهمیت شناخته نشده، در اینجا چند قسمت است:
الف. اهمیت و حساسیت تربیت کودک.
ب. اینکه استعداد کودک برای تربیت به چه نحو است و آیا به حسب طبع راهی دارد از خود یا نه؟
ج. اصولی که در تربیت کودک باید رعایت شود و همچنین اصولی که در تربیت اجتماع باید رعایت شود.
اما قسمت اول (الف): این مطلب مسلم است که صفحه روح و ذهن کودک در آغاز خالی از هر نوع فعلیتی است26 و هیچ نقشی و صورتی و شکلی ندارد، گو اینکه کودکان از لحاظ طینت و سرشت و خمیره و استعدادها به حسب وراثت با هم مختلفاند. قرآن میفرماید (سوره نحل، آیه 78):
والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئاً و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده لعلکم تشکرون.27
علمای تربیت گفتهاند که انسان در آغاز به منزله ماده شلی است که هر شکلی را میپذیرد و بعد تحجر و صلابت پیدا میکند و غیرقابل تغییر میشود.
مولوی میگوید:
پیشه اول کجا از دل رود
مهر اول کی زدل بیرون رود
در سفر گر روم بینی یاختن
از دل تو کی رود حب الوطن
خوی کان با شیر رفتاندر وجود
کی توان آن را زمردم واگشود28
ایضاً به حافظ نسبت داده شده:
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
با شیر اندرون شد و با جان بدر شود
پس این خود حسابی است که پیشه اول چیست و مهر اول روی چیست و تنفر اول و لعنت اول به چیست؛ احترام اول نسبت به چیست، تحقیر اول نسبت به چیست. همان طوری که لهجه اول هر کس عمده است و اگر کسی یک عشر عمر را در جایی و نه عشر را در جای دیگر با لهجه دیگر معاشرت کند، لهجه اول محفوظ میماند. مادران پیکرسازان اول اجتماع هستند و در حقیقت سازنده واقعی اجتماع، آنها هستند. علم اول ثابتتر و در هنر، [هنرمند] اول ماهرتر و محبت اول پابرجاتر است. منسوب به علی(ع) است:
العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر.29
ایضاً حضرت عسکری(ع) فرموده:
ریاضه الجاهل و ردالمعتاد عن عادته کالمعجز.30
می گویند یک معلم موسیقی از کسانی که قبلاً شاگرد یک معلم ناشی بودند دو برابر مزد میگرفت. زیرا میگفت دو زحمت دارد: زحمت بیرون کردن تعلمیات غلط و زحمت تعلیم جدید، برخلاف کسانی که هیچ معلم ندیدهاند. در قرآن کریم «هدی للمتقین»31 و نظیر این تعبیر زیاد است؛ این است که به صفا و سادگی اول باقی مانده باشد.
پس روحیه طفل خیلی حساس و خیلی آماده پذیرش است و هر چیزی که یاد میگیرد تا اعماق روحش نفوذ میکند؛ زیرا در طفل چون و چرا و بدبینی و رد و انکار نیست، هر چه میبیند و میشنود و یاد میگیرد با کمال سادگی مثل وحی الهی آن را میپذیرد و در آغوش جان خود جا میدهد، برخلاف آدم بزرگ که معمولاً با هر چیزی به نظر احتیاط و شک و تردید نگاه میکند. پس این سادگی و صفای ذهن بچه را باید محترم شمرد و مورد توجه قرار داد و به آن رحم کرد. طفل فوقالعاده آماده تلقین است، و تقلین خود مقامی دارد در عالم تربیت که مستقلاً باید بحث شود با توجه به آنچه قدیم و جدید گفتهاند. مادر اگر از کار تربیت فرزندان و بعد تربیت کودکان در مدارس و بعد پرستاری فارغ شد، جای آن است که در کار دیگر از قبیل کارهایی که مرد هم میتواند آن را انجام دهد شرکت کند.
اما قسمت دوم (ب): اولاً یک بحث مختصر هست مربوط به سرشت که آیا بعضی افراد به هیچ نحو قابل تعلیم و تربیت نیستند و به قول سعدی «سگ به دریای هفتگانه مشوی» و یا اینکه کم و بیش هر کسی تحت تاثیر تعلیم و تربیت واقع میشود؟ البته شق دوم صحیح است و اینکه «گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه / به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد» و امثال اینها مبالغه است. پس هر فردی قابل تربیت هست، یعنی روحیه هر کسی شکل پذیر و صورتپذیر و قابل ساختمان است.
حالا باید دید شکل پذیری انسان از قبیل شکل پذیری جامعههاست که هر شکلی که دارند تحت تاثیر عوامل محیط است؟ چرا این کوه و این سنگ و این الماس و این طلا و این آهن و این چوب خشک دارای این شکل بالخصوص است؟ چرا این ریگ و این خاک دارای فلان شکل است؟ همه اینها تابع عوامل خارج از خود اینهاست و در مایعات و گازها که میگویند تابع شکل ظرف خودش است. آیا انسان و روحیه انسان تا این اندازه بیشکل و بیصورت است که صد در صد مثل مایعات و گازها تابع ظرف و محیط خودش است و یا مثل جامدات تابع علل خارجی است یا آن که برعکس, روحیه انسان در عین اینکه شکلپذیر است به خودی خود یک اقتضاء و میلی دارد که شکل معین داشته باشد و فقط به موجب علل و عوامل خارجی و درآغوش آنها ممکن است موقتا (یا دائما) منحرف شود واز این جهت مثل جمادات اعم ازگازها و مایعات و جامدات نیست، بلکه مثل نباتات و اجسام حیوانات است.
البته نظریه دوم درست است. فلسفه مادی چون برای روح و خصایص روحی هیچگونه اصالتی قائل نیست معتقد است که روحیه انسان از خود میلی به جهتی ندارد.وجدان انسان را مطلقا علل و موجبات مادی زندگی میسازد، ولی چنان که میدانیم قرآن کریم اساس تعلیماتش بر فطرت و الهامات فطری32 و وجدان انسانی است. در قرآن میگوید: و نفس و ماسویها. فالهمها فجورها و تقویها 33. در قرآن میگوید: و هدیناه النجدین 34. ایضا میگوید: واوحینا الیهم فعل الخیرات35. در حقیقت قرآن میفرماید اصول نیک و بد را همه مردم یکسان به حکم غریزه دریافت میکنند و نباید ازناحیه الهام غریزی تعجب کرد. انسان از مورچه و موریانه و مگس و زنبور و مار و عقرب و چهارپایان کمتر نیست. در قرآن نفس لوامه هست که اشاره به تعلیم فطری خیر و شر است. در قرآن از دو هدایت نام برده میشود: یکی هدایت تکوینی ودیگر هدایت تشریعی.در انسان احساسهایی کلی و عمومی هست که نماینده همان الهام فطری و راه طبیعی و مستقیم بشر است. مثل احساس کرامت ذات واحساس احترام به علم و غریزه حقیقت خواهی و احساس طفیلی بودن شهوات نسبت به اراده اخلاقی که در موقع پیروزی اراده بر شهوات احساس میشود که انسان خودش پیروز شده است و در صورت عکس احساس مغلوبیت میکند، و مثل وجدان اخلاقی و عاطفه نسبت به ضعیف و مثل احساس وجوب شکر منعم و امثال اینها. اینها قاعده انسانیت میباشند و دین، مکمل انسانیت است به حد اعلی و راس مخروط انسانیت، آن کسی که فاقد این امور است فاقد انسانیت است و از فاقد انسانیت انتظار دینداری نمیشود داشت (ارایت الذی یکذب بالدین. فذلک الذی یدع الیتیم ولایحض علی طعام المسکین)36
در اسلام تربیت بر اساس فطرت است و فطرت یک امر ثابت و لایتغیر است، چون اسلام غایت همه حرکتها را خدا میداند و در این که به سوی خداست همه حرکتها واحد میشود و ازهمین جهت هم در اسلام بازگشت به فطرت و یا طبیعت و رها کردن قیود و عادات مجعول و ساختگی بشری وحفظ اصول فطرت، یکی از ارکان تعلیمات است.
البته یکی از مسائل مهم، موضوع اخلاق و آداب ثابت و متغیر زندگی است. به امیرالمومنین نسبت داده شده که: لاتودبوا اولادکم باخلاقکم لانهم خلقوا لزمان غیر زمانکم37. شک نیست که اصول اخلاق بشری ثابت است ولی آداب که مربوط به تطبیق انسان بامحیط است، به حسب تغییر زندگی تغییر میکند. به عبارت دیگر یک اصولی است که قالب و شکل و مدار حرکت زندگی باید باشد. در آن امور، زندگی باید تابع آن اصول باشد وآن اصول فطری و طبیعی زندگانی فردی یا اجتماعی است. (زندگی اجتماعی هم خواه نا خواه به دلیل آن که واقعیتی است متحرک ونامی و زنده، اصول فطری دارد) و بعضی از مسائل است که آداب زندگی و مربوط به منطق ساختن خود با محیط است، آنها تغییر میکند.
و اما قسمت سوم(ج): تربیت اصولی دارد مانند هماهنگی تربیت با طبیعت و احتیاجات طبیعی، و مانند رعایت نرمی ولطف وشیرینی که تربیت تلخ و وحشتناک و نفرتآور نباشد و در عین حال درموردی که روحیه طفل طغیان وخشونت میکند اعمال خشونت بشود و شناختن موارد نرمی و درشتی – و البته نرمی و درشتی به قول سعدی به هم در به است38 – و امثال اینها. والبته تربیت شرایطی هم دارد مانند هماهنگی قول و فعل درمربی که تناقضی بین قول و فعل نباشد وبه قول نگوید نکن ودر عین حال به فعل بگوید بکن.
هر طفل احتیاج به محبت و عاطفه پدر و مادر دارد واز این جهت نباید کسری داشته باشد.دیدن محبت، روحیه را با محبت وعطوف بار میآورد واحساس تنهایی، روحیه را خشن بار میآورد ودر عین حال نباید افراط شود، باید هم این احساس در بچه پیدا شود که خودش مسئول خوشبختی خود میباشد، همیشه انتظار کمک از دیگران نداشته باشد، بفهمد در صحنه تنازع بقا واقع است، مانند سربازی است که در میدان جنگ است، باید جای خود را حفظ کند و عقبنشینی نکند، شجاعانه بایستد و بداند که تمام چیزهایی که برای یک سربازدر میدان جنگ لازم است ازاحتیاط و دوراندیشی و توجه به اطراف، همه برای او لازم است و اگرنه شکست خواهد خورد (و هم باید محبت وعاطفه پدر ومادر را بالای سر خود احساس کند).
دو چیز است که روحیه طفل را فاسد میکند: یکی کسری محبت که روحیه را شقی بار میآورد ودیگر افراط در ناز پروردگی که روحیه را ننر و لوس و بیهنر و بیعرضه بارمیآورد.میگویند فرنگی شیرینی را به دست طفل خود نداد و چند قدم دورتر انداخت، گفتند: چرا این کار را کردی؟ گفت: برای آن که چند قدم برای این شیرینی راه رفته باشد.میلیونرها و میلیاردرهای فرنگی بچهها و نوههای خود را نمیگذارند به لرد زادگی عادت کنند، زیرا میدانند که این فاسدکننده روحیه آنهاست. بعضیها همیشه آرزو میکنند کهای کاش آنها هم از اول عمر روی یک ارثیه بزرگ افتاده بودند. اینها توجه ندارند که در آن صورت چه چیزی از دست داده بودند.
خون مادر و خصائص اخلاقی مادر در فرزند موثر است. علمای ژنتیک در باب ژنها نظریهای دارند که هر طفلی ترکیبی از ژنهای پدر و مادر هر دو تاست. امیرالمومنین به عقیل گفت: برای من زنی در نظر بگیر که «ولدتها الفحوله لتلدلی فارسا شجاعا»39
شیرمادر و هر شیر دهندهای در روحیه و اخلاق فرزند موثر است. لهذا در فقه باب «رضاع»40 دستورهایی رسیده است. در وسائل جلد سوم، از صفحه 118 تا صفحه 137 بابی دارد نفیس تحت عنوان «احکام الاولاد» که از آن جمله اخباری دارد درباره شیردهنده که چگونه باید باشد.از آن جمله اخباری است که میگوید یهودیه و نصرانیه و مشرکه مانعی ندارد که شیر بدهد ولکن منع بکنید از شرب خمر در آن وقت.از مجموع اینها استفاده میشود که خوراک مادر در فرزند اثر دارد.
پاورقیها:
1. از لحاظ تربیت غیر مثل کودک و غیره نیز همینطور است. بعضی از تربیتها براساس ارعاب و تهدید و خشونت است. فرد یا ملتی که به خاطر ترس از بعضی کارها اجتناب کند تربیت واقعی ندارد، باید از روی رفق و نرمی روحیه طفل و ملت را با اخلاق نیک پرورش داد به طوری که صفات فاضله را از روی عقیده انتخاب کند.
2. ] ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش زفولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد[
3. مربوط به دموستنس، خطیب یونان قدیم است که معاصر ارسطوست (آیین سخنوری فروغی، جلد دوم، اوایل).
4. سوره ابراهیم، آیه 27 ] ترجمه: خدا اهل ایمان را با عقیده ثابت در دنیا و آخرت پایدار میدارد...[
5. تقوا هم که از ماده «وقی» است به معنای پرهیزکاری نیتس، به معنای نگهداری است و معلوم نیست چرا در زبان فارسی جنبه منفی و فرار آن گرفته شده نه جنبه مثبت و ایستادگی آن!
6. نهجالبلاغه، خطبه 112 ] ترجمه: تقوا دوستان خدا را از ارتکاب حرام باز میدارد و خوف از او را در دلهایشان قرار میدهد...[
7. همان، خطبه 189.
8. ]رک: داستان راستان، ج 2/ص 70-73، داستان شماره 88 تحت عنوان «شاگرد بزاز».[
9. ایضا اشعار خوبی دارد در همین زمینه، میگوید:
میلها همچون سگان خفتهاند
اندر ایشان خیر و شر بنهفتهاند...
10. مثنوی معنوی، دفتر سوم.
11. ]ترجمه: شیطان من به دستم ایمان (یا) اسلام آرود.[
12. سوره شمس، آیات 9 و 10 ] ترجمه: هر کس نفس ناطقه خود را از گناه منزه سازد به یقین رستگار خواهد بود و هر که او را به گناه پلید گرداند البته زیانکار خواهد گشت.[
13. سوره احقاف، آیه 35 ] ترجمه: (ای رسول ما) تو هم مانند پیغمبران اولواالعزم صبور باش.[
14. سوره توبه، آیه 75 ]ترجمه: بعضی از آنها اینگونه با خدا عهد بستند که اگر نعمت و رحمتی نصیب ما شد، البته صدقه میدهیم و از نیکان میگردیم.)
15. (یعنی کبوتر)
16. (اشاره است به سخن خضر خطاب به موسی(ع) در سوره کهف، آیه 78: هذا فراق بینی وبینک. (این، لحظه جدایی من وتوست.))
17. (منسوب به علی(ع) دوای تو در وجود خودت و درد تو از توست.)
18. سوره رعد، آیه11(ترجمه: خداوند سرنوشت مردمی را تغییر نمیدهد مگر اینکه احوال خودشان را تغییر دهند.)
19. سوره یس، آیه 19 (ترجمه: رسولان به کافران گفتند آن فال بد که میگویید با خود شماست.)
20. سوره اسراء، آیه 13 (ترجمه: و ما مقدرات ونتیجه اعمال هر انسانی را به گردن او بستهایم.)
21. مثنوی معنوی، دفتر دوم. این رباعی را به شخصی به نام «درویش مقصود» نسبت دادهاند:
از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت
من را بگذاشت راه کوی تو گرفت
دیگر ز منش هیچ نمیآید یاد
بوی تو گرفته بود و خوی تو گرفت
معاشرت بوی دارد به اصطلاح قدما (در امراض که سرایت و عدوی را به بو تعبیر میکردند) و بوی، خوی میآورد در روحیات.
22. حافظ میگوید:
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
23. مثنوی معنوی، دفتر اول.
24. رجوع شود به نمط نهم اشارات.
25. نهجالبلاغه، حکمت 439 (ترجمه: تمام زهد بین دو کلمه از قرآن است: تا هرگز بر آنچه از دستتان رفته اندوه مخورید و بر آنچه به شما داده شده دلشاد نگردید.) برای این جهت بهتر از خطبه مفصل 189 شاید نتوان تصور کرد.
26. در وصیت حضرت امیر به امام حسن(ع) است (نهجالبلاغه، نامه 31):
و انما قلب الحدث کالا رض الخالیه ما القی فیها من شیء قبلته فبادرتک بالادب قبل ان یقسو قلبک و یشتغل لبک لتستقبل بجد رایک من الامر... [و قلب جوان همچون زمین خالی است، هر تخم که در آن افشانده شود بپذیرد. پس به ادب نمودن تو پرداختم پیش از آنکه دلت سخت گردد و عقل و خردت گرفتار شود تا با اندیشه تمام خود در کار روآوری...]
27. [ترجمه: و خدا شما را از بطن مادرانتان بیرون آورد درحالی که هیچ نمیدانستید و به شما گوش و چشم و قلب اعطا کرد تا مگر شکر این نعمتها بجای آورید.]
28. مثنوی معنوی، دفتر دوم.
29. [ترجمه: علم در کودکی مانند نقش بر سنگ است.]
30. [ترجمه: تربیت نادان و برگرداندن شخص از عادتش، شبیه اعجاز است.]
31. سوره بقره، آیه 2 [ترجمه: (قرآن) برای تقواپیشگان هدایت است.»
32- رجوع شود به کتاب امیل صفحات 201 – 205 – راجع به وجدان فطری.
33- سوره شمس، آیات 7 و 8 (ترجمه: و قسم به نفس و آن که او رانیکو بیافرید.پس به او شر و خیر را الهام کرد).
34- سوره بلد، آیه 10 (ترجمه: و راه خیر و شر را به او نشان دادیم).
35- سوره انبیاء، آیه 73 (ترجمه: و انجام دادن خوبیها را به آنان الهام نمودیم).
36- سوره ماعون، آیات 1-3 (ترجمه: آیا دیدی آن کس را که روز جزا را انکار میکرد، این همان کسی است که یتیم را از در خود میراند و کسی را بر اطعام مسکین ترغیب نمیکند).
37- تاکنون در کلمات امیرالمومنین این جمله دیده نشده و من در ناسخ آن راجزء کلمات افلاطون یافتهام. (ترجمه: فرزندان خود را به اخلاق خودتان تربیت نکنید، زیرا آنان در دوره و زمانی غیر از زمان شما آفریده شدهاند).
38- چون نرمی کنی خصم گردد دلیر
وگر خشم گیری شوند از تو سیر
درشتی و نرمی به هم دربه است
چو رگزن که جراح ومرهم نه است.
39- (ترجمه: شیرزنی او را به دنیا آورده باشد تا برای من سوارکار شجاعی به دنیا آورد).
40- (یعنی شیر دادن)